روزهای خوب خواهد آمد
بسم الله
شاید امروز نه ،اما سرانجام همه چیز درست خواهد شد . همه چیز ان شا ا...
آی محبوب هر عصر جمعه ...
موفق
بسم الله
شاید امروز نه ،اما سرانجام همه چیز درست خواهد شد . همه چیز ان شا ا...
آی محبوب هر عصر جمعه ...
موفق
بسم الله
گاهی لحظات را پایانی نیست ،انتظار لحظه را بی مفهوم می سازد .منتظر آرامش قلبم و هیچ آرامشی جزنزدیکی محبوب نمی یابم .
موفق
بسم الله
به گم کرده راهی که خواهان طی مسیر نیست ،چگونه راه را نشان خواهی داد ؟
موفق
بسم الله
در پی هر لحظه نام تو
تمام روزها را می دوم چون باد
ولی همچون نسیم آرام بر میگردم
از این همه یادت ندارم هیچ آثاری
محبوب شبهای پریشانم
مرا در زمره یاران جانی که نمی آری
لااقل در حلقه یاران مترودت ز من یادی نما
هرچند منفور تو بودن سخت و جانفرساست
اما به همین هم راضی ام ،راضی ترین مخلوق این عالم ....
موفق
مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. من
کلاس سوم دبستان بودم و برادرم کلاس اول. برای من آنقدر قیافه مامان عادی
شده بود که در نقاشیهایم هم متوجه نقص عضو او نمیشدم و همیشه او را با
دو چشم نقاشی میکردم. فقط در اتوبوس یا خیابان وقتی بچهها و مادر و
پدرشان با تعجب به مامان نگاه میکردند و پدر و مادرها که سعی میکردند
سوال بچه خود را به نحویکه مامان متوجه یا ناراحت نشود، جواب بدهند،
متوجه این موضوع می شدم و گهگاه یادم میافتاد که مامان یک چشم ندارد.
یک روز برادرم از مدرسه آمد و با دیدن مامان یکدفعه گریه کرد. مامان او
را نوازش کرد و علت گریهاش را پرسید. برادرم دفتر نقاشی را نشانش داد.
مامان با دیدن دفتر بغضی کرد و سعی کرد جلوی گریهاش را بگیرد. مامان
دفتر را گذاشت زمین و برادرم را درآغوش گرفت و بوسید. به او گفت: فردا
میرود مدرسه و با معلم نقاشی صحبت میکند. برادرم اشکهایش را پاک کرد و
دوید سمت کوچه تا با دوستانش بازی کند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم شدم
و دفتر را برداشتم. نقاشی داداش را نگاه کردم و فرق بین دختر و پسر بودن
را آن زمان فهمیدم.
بسم الله
چنان خدایی داریم که هر گاه در دریای غفلت هم غوطه ور باشیم ،گناهانی که کردیم به دیده منت می گذارد و باز هم چون گذشته دوستدار بندگان گنه کارش است .بنده بودن عجب لذتی دارد .
کاش گناهان به چشم ندیده را به دل نگیریم .
موفق