پایان خاموشی
بسم الله
آقا سلام فقط میخواستم یه چیزی بهت بگم
..
میخواستم بگم
.
میخواستم بگم
.
بگم که همه ی چوب کبریت ها رو سوزوندم پس چرا نمیای؟
موفق
بسم الله
آقا سلام فقط میخواستم یه چیزی بهت بگم
..
میخواستم بگم
.
میخواستم بگم
.
بگم که همه ی چوب کبریت ها رو سوزوندم پس چرا نمیای؟
موفق
بسم الله
عجب فروشنده ایست قلب ،سالها دوری را به لحظه ای دیدار می فروشد .
موفقبسم الله
فرشته از شیطان پرسید: قویترین سلاح تو برای فریفتن انسانها چیست؟ شیطان گفت: به آنها میگویم «هنوز فرصــــت هســـــت». شیطان پرسید: قدرتمندترین سلاح تو برای امید بخشیدن به انسانها چیست؟ فرشته گفت: به آنها میگویم «هنوز فرصـــــت هســـــت»...
موفق
بسم الله
پنج حرف در نام "خمینی" و "خامنه ای" مشترک است،
فقط نام خامنه اى یک " آه " بیشتر دارد ...
فی الحال:
این روز ها قبل از هرچیز ، مردممان به آرامش نیاز دارند تا قوت روزانه...
قوه به قوه گشتیم! ادعا زیاد دیدیم ! کو عامل ؟!
موفق
بسم الله
تلنگریسم:
.: بیا تنها جایی گناه کنیم ! که خدا نباشد :.
موفق
بسم الله
شاخ و برگ ها نمیتوانند ما را نجات دهند آنها هم ساکن همین باتلاقند
آنان که منتظر ناجی نیستند بدانند که هم اکنون مرده اند ...
موفق
بسم الله
جاذبه سیب، آدم را به زمین زد
و جاذبه زمین، سیب را
فرقی نمیکند،
سقوط، سرنوشتِ دل دادن به هر جاذبهای، غیر از خداست...
موفق
دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!
گفتم:ببخشید چی واقعا؟!
گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!
گفتم:بله
گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید!
گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!
گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟
گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه
آره تو راست میگی ...
بسم الله
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.
نکته:با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید
موفق