سامانه پیامکی تلنگریسم

،نگاه نگران خداست تلنگر
درباره بلاگ

«آرمانخواهی ِ انسان مستلزم صبر بر رنجهاست
پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین ِ انسان ها باشی»(م.آ)
وبلاگ بسیج دانشجویی دانشگاه مازیار به منظور ثبت و انتشار فعالیت های اعضای آن در دانشگاه می باشد و همچنین به منظور تعمیق روابط بین دانشجویان از طریق محیط مجازی می باشد.
جهت برقراری ارتباط با ما به همین شماره پیامک بزنید یا از طریق رایانامه mbdmu@yahoo.com با ما در ارتباط باشید.
منتظر نظرات و انتقاداتتون هستیم.
به ما بپیوندید

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۵ فروردين ۹۱ ، ۱۰:۱۹

علمدار خمینی


بسم الله

اعداد برای بعضی‌ها یک جور دیگر معنا می‌دهد؛ یعنی انگار بعضی اعداد فقط برای آدم‌ها ساخته شده‌اند؛ مثل دهم محرم که مال امام حسین(ع) است، چهاردهم خرداد که مال امام خمینی(ره) است، و یازده دی‌ماه که مال سید مجتبی علمدار است.

یادم هست «علمدار» را نمی‌شناختم تا اینکه یک نوار دستم رسید. به فامیلی قشنگش حسودی‌ام شد و به سوز عشق عجیبی که تو صدای محزون و دردمندش موج انداخته بود. سید مجتبی علمدار، ویژگی عجیب دیگری هم داشت همین داشتن عدد مخصوص بود.

تولد: 11 دی‌ماه 1345

مجروحیت شیمیایی: یازده دی‌ماه 1364

ازدواج با سیده فاطمه موسوی: دی‌ماه 1370

تولد دخترش زهرا: 8 دی‌ماه 1371

شهادت: 11 دی‌ماه 1375

احساس می‌کنم آدم‌هایی که تولد و مرگشان در یک روز معین است، یک‌جورهایی دوست داشتنی‌ترند

ارسالی از خوانندگان وبگاه
mbdmu@yahoo.com   شما هم مطالب خود را به ما ارسال کنید

در زندگی این شهید وقتی غرقه می شویم خروج از عروج نا ممکن است

برای آسمانی شدن دست هایت را به سوی آسمان بالا بگیر و تمرین پرواز کن!

لا یمکن الفرار من العشق

بچه بسیجی
۱۸ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۲۴

مسمار قلب

به قول خود به مسمار در می اندیشد

به زخم  دل رنجدیده سحر نمی اندیشد؟!

دمادم دم زند از مادر و مسمار در

اما درون قلب خود انبوهی از مسمار را هرگز نمی بیند

نمی بیند چگونه مادرش را رنجانده و گریانده هر دم با گناهی یا نگاهی .

هیهات از این نامردمی هیهات ..................


ارسالی از خوانندگان وبگاه
شما هم مطالب خود را به ما ارسال کنید mbdmu@yahoo.com


ایستگاه صلواتی:

تقویم اسلامی بسیار زیبا و پر کاربرد (اسک دین) برای دسکتاپ را اینجا دریافت کنید

بچه بسیجی
بسم الله
تلنگریسم:آن هنگام که ایستادی پشت شعله آتش، خوب می دانستی این شعله ها بهانه بغض فرو خورده دشمنان علی(ع)است.
سوختی پروانه سان تا تکیه گاهی باشی ولی زمانت را.
منور:شیما الاوادی شهیده حجاب در آمریکا.در کمپین 1میلیون حجاب برای شیما شرکت کنید

                
همزمان با رسیدن به روز های غم بار خاکی شدن چادر مادر و اشک امام کریم و شکستن بغض هزاران ساله ی ساحت حضرت حجت ، در همین حوالی در دل غربت غربی ، شیما زن مسلمان عراقی به خاطر داشتن حجاب (ارثیه ی مادرمان حضرت زهرا ) به دست متوحشان آمریکایی به شهادت رسید و چون منوری رخشان در ظلمات غرب وحشی درخشید و انوار نور اسلام را در دل کفر تاباند.



صدها جوان آمریکایی غیر مسلمان به نشانه زنده بودن یاد و راه شیما الاوادی حجاب بر سر کرده اند و این راه ادامه دارد.

کمپین یک میلیون حجاب برای شیما الاوادی تا کنون توسط حدود 13000 نفر لایک شده است و صد ها نفر عکس با حجاب خود را به این پیج ارسال کرده اند.
خون شهید چون جوی جاری می جوشد و می شوید ...
در ادامه تصاویری از این جنبش آورده شده . شما نیز عضوی از این جنبش باشید و مظلومیت شیما را با ما فریاد بزنید.

برای ورود به پیج «یک میلیون حجاب برای شیما» اینجا کلیک کنید


یا زهرا


بچه بسیجی
۱۳ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۰۵

کفش هایم را گران خریده ام

بسم الله

به مسجد می روم

به نماز می ایستم و به این می اندیشم :

کفشهایم را گران خریده ام

به نماز بایستم یا با کفشهایم در خیابان راه بروم و به نماز بیاندیشم؟

کفشهایم را گران خریده ام

اما افکارم را نه ، بهایی برایشان نداده ام

ارزش کفشهایم بیشتر است ؟

نمی دانم اما

کفشهایم را .....

ارسالی از خوانندگان وبگاه
mbdmu@yahoo.com   شما هم مطالب خود را به ما ارسال کنید


بچه بسیجی
۱۲ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۵۵

راهی برای خدایی شدن

بسم الله

آهنگری پس از گذراندن جوانی پر شر و شور ، تصمیم  گرفت روحش را وقف خدا کند . سالها با علاقه کار کرد ، به دیگران نیکی کرد ، اما با تمام پرهیزگاری ، در زندگی اش اوضاع درست به نظر نمی آمد . حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد .

یک روز عصر ، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد ، گفت : واقعا که عجبا . درست بعد از این که تصمیم  گرفته ای مرد خداترسی بشوی ، زندگی ات بدتر شده ،      نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنج هایی که در مسیر معنویت به خود داده ای ، زندگی ات بهتر نشده .

آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد . سرانجام در سکوت ، پاسخی را که می خواست یافت .

این پاسخ آهنگر بود :

در این کارگاه ، فولاد خام برایم می آورند و باید از آن شمشیر بسازم . می دانی چطور این کار را می کنم ؟ اول تکه فولاد را به اندازه ی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود . بعد با بی رحمی ، سنگین ترین پتک را بر می دارم و پشت سر هم به آن ضربه می زنم ، تا اینکه فولاد ، شکلی را بگیرد که می خواهم . بعد آن را در تشت آب سرد فرو می کنم و تمام این کارگاه را بخار آب می گیرد ، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما ، ناله می کند و رنج می برد . باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم . یک بار کافی نیست .

آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد :

گاهی فولادی که به دستم می رسد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد . حرارت ، ضربات پتک و آب سرد ، تمامش را ترک می اندازد . می دانم که این فولاد ، هرگز

تیغه ی شمشیر مناسبی در نخواهد  آمد . آنوقت است که آنرا به میان انبوه زباله های کارگاه می اندازم .

باز مکث کرد و بعد ادامه داد :

می دانم که در آتش رنج فرو می روم . ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده ، پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما می کنم . انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می برد ، اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است :

خدای من ، از آنچه برای من خواسته ای صرفنظر نکن  تا شکلی را که می خواهی ، به خود بگیرم . به هر روشی که می پسندی ادامه بده هر مدت که لازم است ، ادامه بده ، اما هرگز مرا به کوه زباله های فولادی بی فایده پرتاب نکن

 ارسالی از خوانندگان وبگاه
mbdmu@yahoo.com   شما هم مطالب خود را به ما ارسال کنید

ایستگاه صلواتی:

فایل بسیار زیبا تقدیم به دوستان حتمن دریافت کنید .از دست ندهید


بچه بسیجی
۱۲ فروردين ۹۱ ، ۱۰:۰۰

فرزندان انقلاب

بسم الله

تلنگریسم:این بچه درس خون هایی که تو امتحانا هی می‌گفتن ما هیچی نخوندیم، باباهاشون همونایی هستن که میگن ما انقلاب نکردیم!!

موفق

رونوشت:

با گذشت 33 سال از جوانه زدن نهال نو پای جمهوری اسلامی ایران ، 33 سال تحریم ،هشت سال دفاع در برابر جنگ جهانی ایران در برابر 48 کشور جهان، چندین فتنه به ازای هر سال از سن این جوان پویا ، ما همچنان استواریم.

چون سرو راست قامت در برابر تند باد های دشمنی ها ایستاده ایم. استقامت این ملت کعنه یک معجزه هر روز مشتی کوبنده تر می گردد و دشمن این خاک را نا امیدتر از پیش زمین گیر می کند.

ادامه را اینجا بخوانید



بچه بسیجی
۰۸ فروردين ۹۱ ، ۱۳:۰۹

امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی!


بسم الله
چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم. پس از انتخاب شیرینی، برای
پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدودا ۵۰
ساله به نظر می رسید. با موهای جوگندمی، ظاهری آراسته، ...
القصه، هنگام پرداخت اتفاقی افتاد عجیبا غریبا!اتفاقی که سالهاست
شاهدش نبودم. حداقل در شهر ظلمات (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را
ندیده بودم. آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با
استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد. یعنی در واقع وزن خالص
شیرینی ها (Net Weight) را به دست آورد. سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کرد
و خطاب به من گفت: «۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰ تومان پول جعبه می شود
به عبارت ۲۸۵۰ تومان»
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان، جعبه را هم به
قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلا راستش را اگر بخواهید بیشترشان
معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری
نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید در
ذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و
نامعقول!
رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم: «چرا این کار را کردید؟!!»
ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم. سرش
را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت: «اعوذبالله من الشیطان الرجیم. ویل
للمطففین» و بعد اضافه کرد: «وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی!امان از کم
فروشی!» پرسیدم: «یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این
سود بی زحمت را» حرفم را قطع می کند: «چرا! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این
را که می بینم» و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو.
چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه: «امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی!» چیزی درونم
گر می گیرد. ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا! حالم از خودم بهم می خورد.
راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری، کم فروشی تحصیلی، گاهی حتی کم
فروشی عاطفی! کم فروشی مذهبی، کم فروشی در عبادت، کم فروشی انسانی،
روزنامه خواندن در ساعت کاری، گعده های تلفنی، گشت و گذارهای اینترنتی
امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی!
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا!

ارسالی از خانوم مرادی از خوانندگان وبگاه
mbdmu@yahoo.com   شما هم مطالب خود را به ما ارسال کنید
بچه بسیجی
۰۷ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۴

قانون های دهگانه بقا

قانون های ده گانه شهید سید مجتبی علمدار،قوانینی که باعث ماندگاری سید مجتبی شد:


قانون اول: بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.
تاریخ اجراء 4/5/69

قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم .
تاریخ اجراء 11/5/69


قانون سوم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.
تاریخ اجراء 26/5/69

قانون چهارم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد.اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .
تاریخ اجراء 16/6/69

قانون پنجم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم.
تاریخ اجراء 13/7/69


 
بچه بسیجی
۰۷ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۰۴

عکس شهدا ، عکس شهدا؟

خانم مرادی از خوانندگان وبگاه:

تو فکر بودم...

چه خوبه این ایامی که همه از شهدا یاد می کنن، بیشتر از اون تو سیره شهدا تفحص کنن و از اون مهمتر بهش عمل کنن.

وقتی تابوت را باز کرد، دید شهید دست بر سینه دارد و با حالت تبسم، لبخند می زند.

تعجب کرد که دست بر سینه، چرا لبخند می زند؟ 

شب شهید بزرگوار را در خواب دید که گفت:

میدانی چرا لبخند زدم؟ بخاطر آنکه حضرت سیدالشهدا (ع) را دیدم و گفتم: السلام علیکیا اباعبدالله الحسین (ع)، او را در بغل گرفتم و لبخند زدم.

موفق

بچه بسیجی
۰۶ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۲۷

سفرنامه ای با زبان دل

بسم الله

رفتیم و هوایی شدیم...
رفتیم و مجنون شدیم و آواره ی خاکریزهای طلائیه، سرگشته ی نخل های بی سر فتح المبین
به سه راهی شهادت رسیدیم: خدا بود و آسمان بود و نور
خدا را برگزیدیم و دل کنده شدیم، نشستیم روی خاک های غریب شلمچه. با مشق عشق حسین(ع) دیوانه ی کربلا شدیم دستمان به بارگاه شش گوشه اش نرسید. با اشک هامان بر ضریح طلایی اش حلقه ای و بر دست های علمدارش بوسه زدیم کبوتر دل بی قرار شد تشنه ی وصال بود ، راهی کربلایش نمودیم و بی دل شدیم و در وادی انتظار ماندیم

رفتیم و هوایی شدیم... برگشتیم با همه ی سوغاتمان: بی دلیمان! برگشتیم و گرفتار شدیم. ناگاه میان زرق و برق های این شهر رنگین با جذبه های دروغین محاصره گشتیم. بی دلیمان به دادمان رسید:
ماسک های پرهیزتان را بزنید که هوای زمانه گناه آلوده است.
عده ای غفلت کردیم و بیمار شدیم . عده ای ماندیم و بی تاب شدیم!
باز صبح کاذب، چلچراغ وسوسه فرایمان گرفت تا غروب دوکوهه را از چشم هایمان برباید.
دل ندا داد:
ظلمتی بیش نیست، به آسمان خیره شوید!
افسوس که عده ای محو نوری کاذب شدیم و اندکی محو آسمان!
سرهامان رو به آسمان بود وسوسه های غرور و تکبر به ستایش مان نشستند که عطر خاک های بی آلایش فکه را از یاد ببریم و باز هشدار دل:
رو به خاک کنید... دریغا که سنگفرش های مرمرین تجمل چشم های ظاهر بین مان را خیره کرد. سنگفرش ها آیینه ای شدند . عده ای به خود نگریستیم و اندکی به خاک!
رفتیم و هوایی شدیم...
برگشتیم و دریغا!
دریغا که اندکی هوایی ماندیم !
و سکوت، هم صحبت مان شد...
و خاک، همدم نگاهمان...
اشک، محرم رازمان ...
انتظار، مرهم زخم هایمان...
دیوانگی ، گناه مان...
عاشقی جرممان...
و بی دلی، شاهدمان...
و عزلت پناهمان...
و این شد سرآغاز: (( داستان تنهایی مان!((
آری... رفقای عزلت نشین هوایی! بگذارید زنجیرهای سنگین نگاه ها اسیر انزوای تان کند. بگذارید فلسفه نواندیشی ها آهن و دود پوسیده تان بپندارد. بگذارید اقلیت شوید و در کثرت غفلت ها نادیده گردید. بگذارید جدا از (( تن ها)) شوید و (( تنها بمانید)) ، اما هرگز تن به عقلانیت دوران تردید ها و فراموشی ها نسپارید.
آری... (( اندک)) همراهان هوایی ! اینجا ماندن را گریزی نیست، بگذارید جسم ها پایبند زمین بمانند ، اما روحمان را قفسی نیست جز چشم هایمان!
چشم هایتان را ببندید تا روح بال بگشاید...
عازم دوکوهه شود، از پاکی حوض کوچکش وضویی بسازد. وارد حسینیه ی حاج همت شود . شرط آزادگی را از حاجی بپرسد. در گوشه ای از اتاقک های دوکوهه نماز نیاز بخواند. و راهی فکه شود... به فکه که رسید سراغ سید را بگیرد)) . شقایق های آتش )) نشانی اش را می دانند. سید چگونه پر گشودن را برایش روایت می کند.
بعد راهی شلمچه شود، به خاکش خود را معطر کند . برود پشت آن حصارهای بلند رو به کربلا بنشیند ، با بال هایش حصارهای ظاهری را بگشاید ...

اگر زخمی شدند غمی نیست : (( یا ابوالفضل )) بگوید. اگر اذن دخولش رسید ، به سوی حرم حسین( ع) پر بگیرد. بر پرچم سرخ گنبدش که رسید با کبوتران حرم هم آواز شود. و آن قدر نوای (( این الطالب بدم المقتول الکربلا)) را سر دهد که یا از عطش جان دهد و یا سیراب وصال گردد...
رفقای هوایی! این پایان (( دلتنگی هاست))!
بگذارید (( داستان تنهایی تان)) افسانه ی آدمیان شود!هرچند پایانش را خوش نپندارند!

اینجا ماندن را گریزی نیست... و رفتن را نیز!
و اگر در جستجوی مقصود عروجی، راه یکی است:
چشم هایت را به روی زمین ببند...
تا عازم آسمان شوی  ...

ارسال شده توسط یکی از خوانندگان وبگاه تلنگریسم

بچه بسیجی